جدول جو
جدول جو

معنی راست ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

راست ساختن
راست کردن، از کجی در آوردن
آماده ساختن
تصویری از راست ساختن
تصویر راست ساختن
فرهنگ فارسی عمید
راست ساختن
(تَ گَ تَ)
مستقیم کردن. استقامت دادن. افراشتن. ازکجی برون کردن، آماده ساختن. مهیا کردن. تهیه دیدن. زمینه فراهم کردن. ساختن. مقدمات آماده کردن. لوازم و وسایل مهیا کردن: و عمرولیث را خشم آمد و حرب را راست ساخت. (تاریخ بخارا نرشخی ص 104). تهمید، راست ساختن کار و بصلاح آوردن آن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راست داشتن
تصویر راست داشتن
راست دانستن، راست پنداشتن، باور کردن سخن کسی، راست کردن
نظم و ترتیب دادن، سر و سامان دادن
برابر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نِ / نَ دَ)
باختن بی غدر و تزویر. دغا و دغلی نکردن در قمار. جر نزدن. یکرنگی بکار بردن. دورویی و تزویر نکردن: گفت که این امیری به چه یافتی گفت ای شیخ به راست باختن و پاک باختن. (اسرار التوحید ص 178)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
رایج کردن. رجوع به رایج کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَرَ / رِ خُنَ کَ دَ)
روانه ساختن. روان کردن. عزیمت دادن. گسیل داشتن:
پس آنگاهی جمازه ساخت راهی
بر ایشان گونه گونه ساز شاهی
ببرد از بهر دختر هرچه بایست
یکایک هر چه شاهان را بشایست.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ دَ)
تباه کردن. رجوع به تباه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ نُ / نِ / نَ دَ)
قانع کردن. وادار بقبول کردن. مجبور بپذیرش ساختن. جلب رضای کسی کردن:
راضی بغم جداییم خواهی ساخت
بیگانه بآشناییم خواهی ساخت.
بهار آملی (از ارمغان آصفی).
- تقنیع، راضی ساختن کسی را: قنعه تقنیعاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ/ تُ رُ رو شُ دَ)
درست کردن راه. ساختن راه. راهسازی. و رجوع به راهسازی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
مطیع ساختن. فرمانبردار کردن. بزیر فرمان درآوردن. نرم کردن:
عاقبت رام سازمت بفسون
تو پری خوی و من پری خوانم.
مسیح کاشی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَبْ بُ کَ دَ)
رسن تابیدن، مساحی کردن. اندازه گرفتن. (یادداشت مؤلف). پیمودن. (از آنندراج) :
به چاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز.
شاکر بخاری.
چونان که گر خواهی در بادیه
سازی ازو ژرف چهی را رسن.
فرخی.
بدینگونه مساح منزل شناس
ز ساحل به ساحل گرفتی قیاس
گه این را گه آن را رسن ساختی
خطر بین کز انسان رسن تاختی.
(از آنندراج).
و رجوع به مادۀ رسن تاختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از راست داشتن
تصویر راست داشتن
نظام دادن، استقامت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثابت ساختن
تصویر ثابت ساختن
اثبات کردن مدلل ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسد ساختن
تصویر فاسد ساختن
تباه کردن معیوب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام ساختن
تصویر رام ساختن
فرمانبردار کردن، نرم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت ساختن
تصویر رخت ساختن
((~. تَ))
آماده شدن، آماده سفر شدن
فرهنگ فارسی معین